شادیساشادیسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

فرشته کوچک ما شادیسا

شادیسای شعرخوانِ 26 ماهه

شادیسا جونم روزها داره مثل برق و باد میگذره... امروز ششم آبان 93 شما یکسال و دوماهه شدی عزیزم. صبحها رأس ساعت شش و نیم صبح مثل یه ساعت زنگدار ، خودت از خواب بیدار میشی و اگه من و بابایی هنوز خواب باشیم کنار تخت میای و میگی : مامان جون پاشو... تا من چشمام رو باز میکنم فوری میگی : سلام صبح بخیر... پاشو صبونه بخوریم!!!! یا پاشو چای شیرین ، پاشو نون و پنیر  قربون دختر شکموم برم من .... بعد از خوردن صبحونه سریع آماده میشیم و بیشتر وقتها تو خودت لباسهایی که دوست داری رو میاری و میگی : لباسِ اَشنگ بپوشم... بریم خاله صدیگه. در حین لباس پوشیدن هم باید جدیدترین کتابی که برات خریدیم رو بخونی. البته باید حواسم باشه که اون کتاب رو ...
6 آبان 1393

خداحافظی با موسسه مهرمن

شیرین زبونم به دلیل اینکه از مهرماه مامانی به سرکار میرفت، کلاسهای موسسه رو تا آخر شهریور ادامه دادی. از اینکه از یکسال و هشت ماهگی یعنی از اول اردییبهشت 93 تو رو به این موسسه بردم خیلی خوشحال و راضیم. مهمترین نکته مثبتی که اینجا داشت برنامه جداسازی تدریجیت از من بود که به اخت شدنت به مهدکودک خیلی کمک کرد. جا داره اینجا از مربی مهربون و با اخلاقت "خاله شرمینه" تشکر کنم که واقعا با روحیه و شخصیت قوی و در عین حال مهربونش تونست تو رو سمت خودش جذب کنه و باعث شد تو بتونی به مربیت در نبود مامانت اعتماد داشته باشی. من همیشه از راهنماییهای مربیت استفاده کردم و هر کجا نمیدونستم چه رفتاری باید باهات داشته باشم ازش می پرسیدم. این پنج...
6 آبان 1393
1